برای آدم برفی چشم نگذار وگرنه آب که نمی شود، هیچ … تا یک عمر هم خیره به رد پاهایت می ماند
من عاشق زمستانم عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سر نخوری!
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم،
عاشق توام . . .
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم؟
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت /
میتوان گفت که من چلچله باغ توام مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف /
سخت محتاج به گرمای توام
خیلی از یخ کردن های ما از سرما نیست! لحن بعضی ها زمستونیه!