خدایا ! نمی دانم با همه اینقدر مهربانی یا فقط با من ؟ ولی می دانم فقط تو با من اینقدر مهربانی … . .
هر که به من میرسد بوی قفس میدهد جز تو که پر میدهی تا بپرانی مرا . .
خدایا چگونه تو را بخوانم در حالی که من ، من هستم ؟ و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو ، تو هستی ؟ . . در خود می نگرم تا ببینم که خطا کجاست … ؟؟؟ بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم : آنجا که خالی از خداست ، خطاست … . .
و تنها خدا است که از نشان دادن خورشیدش هر روز صبح به آن ها که اهل دیدن هم نیستند ، هرگز خسته نمی شود !!! . .
خدایا ببخش مرا آنقدری که حسرت نداشته هایم را خوردم و شاکر داشته هایم نبوده ام … . .
الهی نردبان دلم را به هر که رو زدم شکست … باکی نیست !
برای رسیدن به تو تنها نگاهی به آسمان کافیست ! . .
بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند ، تنها «خداست» که می ماند … .
دلم که تنگ می شود ، هوس میکنم بیایم دم خانه ات و داد بزنم : کجایی خداااااااااااااااااااااااا … !!!
. . اذان صبح آوایی ست که همگان آن را می شنوند اما فقط آنهایی که اهل قیامتند به پا می خیزند … . .
دلم باز امشب گرفته ؛ بیا تا کمی با تو صحبت کنم بیا تا دل کوچکم را خدایا ، فقط با تو قسمت کنم . .
در گذر از یک راه ، با همه پیچ و خمش ، با همه بیش و کمش ، به افق مینگرم ، به نوید گذر از پوچی ها ، به صدایی که مرا میخواند …
گرچه دور است ولی ، من خدا را دارم … . .
چه قدر زیباست وقتی پشت همه ی خواسته ها ، دل نگرانی ها و مشکلات لاینحل معبودی را می نگریم که مارا به احساسی به سبکی بال فرشتگان می رساند … . .
وقتی به نماز می ایستم من ، تو را می خوانم … ؟ با تو مرا می خوانی … ؟ فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد … . .
این همه غربت تلخ این همه تنهایی این همه دلتنگی این همه فاصله تا رویاها این همه غم ز کجاست ؟؟؟ من امیدم به خداست …
من امیدم به همین ذره نور اینجاست من امیدم به همین خلوت سرد به همین یاد نگاه به همین دغدغه ها به همین رویاهاست من امیدم به خداست . .
گاهی دلم می گیرد ، گاهی زندگی را نمی خواهم گاهی تنهای تنها می شوم اما در همین گاه ها ، می دانم خدایی در کنارم است که من قدرش را نمی دانم … . .
به کجا می نگری ؟ زندگی ثانیه ایست … وسعت ثانیه را می فهمی … ؟ هیچکس تنها نیست ! ما خدا را داریم … . . در این دنیا اگر غم هست صبوری کن خدا هم هست اگر دشمن کنارت هست مخور غصه خدا هم هست اگر فقر و فقیری هست منال هرگز خدا هم هست اگر در عشق فریبی هست چه غم لیکن خدا هم هست . .
اگر کسی را نداشتی که به او بیندیشی به آسمان بیندیش چون در آسمان کسی هست که به تو می اندیشد … . .
خدایا عجب از آدمی که نشانه هایت را می بیند و انکارت می کند و عجب از تو که انکارش را میبینی و مهربانی میکنی !!! . . خدایا نماز عشق بر پا کردم ، استجابت کردنش از تو شب و روزم به درگاهت دعا کردم ، قبول طاعتش از تو خدایا دیوانه گشتم چو مجنونت ، لیلی گشتنش از تو ببارد قطرهای اشک از چشمان دلم ، دریا کردنش از تو . .
از پنجره روزگار به درخت عمر که مینگرم ؛ خوش تر از یاد خداوند ثمری نیست مرا … . .
یارب اگر نگذری از جرم و گناهم چه کنم ؟ ندهی گر به در خویش پناهم چه کنم ؟ گر برانی و نخوانی و کنی نومیدم به که روی آورم و حاجت ز که خواهم ؛ چه کنم ؟ . .
نیمه شب است و من هستم و تنها صدای تپش قلبم ! قلبی که یادش از تو سرشار است و امیدش همه لطف … . . دنیا را فقط یک بار نگاه کن و آخرت را چند بار و صاحبخانه را همیشه ! . .
خدایا … می دانم تو همیشه با منی ولی تنهایم مگذار یا شاید بهتر باشد بگویم : نگذار تنهایت بگذارم … . . معبودم !!! یک بقل نیاز از من و یک لبخند اجابت از تو … . .
خدایا ! گفتنی ها با تو دارم ، مگیر از من مجال گفتگو را … . . وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا در همین نزدیکی است … . .
خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست ! خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند …
خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند …
خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ! خدا در جمله ی “عجب شانسی آوردم” است …
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو … !!! . .
گفتم از زشتی گفتارِ بدم ، گفت : “بیا”
از سیه کاری رفتار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از غفلت دل ، از هوسم ، از نفسم صاحب آن همه کردارِ بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از سرکشیم ، سینه سپر ، داد زدم نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم دائما در پی پندار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند گفته بودی که خریدار بِدم ، گفت : “بیا”
گفتم آینه شیطان شده بودم عمری خسته از دست همین یار بدم ، گفت : “بیا”
گفتم خدا ز دست دل من رنجیده من همان عبد گنهکار بدم ، گفت : “بیا”